مجد همگر
غزل ها
شمارهٔ ۵۷: دلم خون گشت و دلداری ندارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلم خون گشت و دلداری ندارم غمم خون خورد و غمخواری ندارم گرانبارم ز خود وز خلق کس نیست کزو بر جان و دل باری ندارم گلی نشکفت در گلزار گیتی که از وی در جگر خاری ندارم جهان یاراست با یارم به بیداد ولی من در جهان یاری ندارم سر او دارم و کاری پریشان برون زین دو سروکاری ندارم چگونه خواهم از وی خلوت وصل که خود امید دیداری ندارم به زلف کافرش بفروختم دین وز او هم رسم زناری ندارم رخم دینار گون کرده ست تا من نیارم گفت زر باری ندارم ز من زر خواست من گفتم به سوگند که جز رخ وجه دیناری ندارم ز عالی همتی آن گنج فخرم که ار زرنیستی عاری ندارم مرا مفروش در بازار دونان که با هر سفله بازاری ندارم به جان صاحب دیوان که در دور برون از وی خریداری ندارم بهاء الدین محمد کش فلک گفت بر قدر تو مقداری ندارم مجد همگر