عمادالدین نسیمی
غزل ها
شمارهٔ ۲۸۸: از می عشقش کنون مستم نه هی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از می عشقش کنون مستم نه هی بی می عشقش دمی هستم نه هی جز کمند زلف عنبرچین او نقش زناری دگر بستم نه هی ای که می گویی به جان رستی ز عشق من ز جان از عشق او رستم نه هی دل ز جوی عشق می گوید بجه من حریف این چنین جستم نه هی با سر زلفش دلم عهدی که بست بشنوی روزی که بشکستم نه هی چون بدارم دامن وصلش ز دست من در آن سودا از آن دستم نه هی عروة الوثقی است آن گیسوی او چون توانم گفت بگسستم نه هی عهد «قالوا» بسته ام روز الست من جز آن «قالوا» و آن لستم نه هی دام زلفش هست شست حوت جان دل به تنگ آید از آن شستم نه هی چون قدش را سرو گفتم یا بلند در ره همت چنین پستم نه هی تا نسیمی حق نشد سر تا قدم یک زمان از پای ننشستم نه هی عمادالدین نسیمی