عمادالدین نسیمی
غزل ها
شمارهٔ ۱۲۱: عقل را سودای گیسوی تو مجنون می کند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عقل را سودای گیسوی تو مجنون می کند فکر آن زنجیر پر سودا عجب چون می کند هست ابروی تو آن حرفی که نامش را اله در کلام کبریا قبل از «قلم » «نون » می کند صورت روی تو بر هر دل که می آید فرو نقش هر اندیشه را زان خانه بیرون می کند آن که می خواند به لؤلؤ نظم دندان ترا بی ادب، کم حرمتی با در مکنون می کند در ازل با عشق رویت جان ما بود آشنا عشقبازی جان من با تو نه اکنون می کند عشق ما زان لایزال آمد که عیش مست عشق نیست آن عشقی که مست خمر و افیون می کند چشم بهبودی چه داری زان طبیب ای دل که او چاره بیماری سودا به معجون می کند هر که را نامش به درویشی برآمد بر درت کی نظر در ملک جم یا گنج قارون می کند ز آتش مهرت وجودم گرچه می کاهد چو شمع جانم آن سوزی که دارد در دل افزون می کند خرقه خلوت نشینان چون سیاه و ازرق است ای خوشا آن کو به می رخساره گلگون می کند بر نسیمی سایه زلف تو تا افتاده است سلطنت در تحت آن ظل همایون می کند عمادالدین نسیمی