بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۹۰: صفای دل به چراغ بقا دهد روغن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صفای دل به چراغ بقا دهد روغن نفس نلغزد از آیینه تا بود روشن گواه پستی فطرت عروج دعوتهاست سخن بلند بودتا بلند نیست سخن به غیر هیچ نمی زاید از خیالاتت به باد چند شوی چو حباب آبستن لباس وهم نیرزد به خجلت تغییر مباش زنده به رنگی که بایدت مردن شکست جسم همان فتح باب آگاهیست گشاد چشم حباب ست چاک پیراهن چه ممکن است نبالد غرور دل زنفس به موج می دمد از شیشه هم رگ گردن کراست جرأت رفتار در ادبگه عجز مگر به رنگ دهد باغبان گردیدن کمال عرض تجرد ضعیفی است اینجا به سعی رشته زند موج چشمهٔ سوزن کجاست نفی و چه اثبات جز فضولی وهم پری پریست تو مینای خود عبث مشکن هزار انجم اگر آورد فلک ، فلک است ز بخیه تازه نخواهد شد این لباس کهن فروغ خانهٔ خورشید اگر نمایان نیست عبث زدیدهٔ خفاش وامکن روزن به قسمت ازلی گر دلت شود قانع بس است لقمهٔ بیدرد سرزبان به دهن به یک دو دم چه تعلق ، کدام آزادی به زبرخاک به صحرا وخانه آتش زن مقیم الفت کنج دلیم لیک چه سود که درپی تو ز ما پیش رفته است وطن به پنبه زاری اگر راه برده ای دریاب که زیر خاک چه مقدار ریخته است کفن چو لاله از دل افسرده تا به کی بیدل چراغ کشته توان داشت در ته دامن بیدل دهلوی