جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۷۱: سرگذشتی بشنو از من داشتم وقتی دلی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سرگذشتی بشنو از من داشتم وقتی دلی نیک رایی، مقبلی، دانش پرستی، عاقلی دستگیرم بود همچون عقل در هر حالتی روشنایی بخش همچون شمع در هر محفلی از قضا ناگاه دیدم دلبری در رهگذار راستی را من ندیدم آنچنان آب و گلی غمزه مستش به شوخی کرد غارت دل ز من خود نشد جز بی دلی زان دلفریبم حاصلی او برفت و دل ببرد و من بماندم مستمند در جهان هرگز کسی دیده ست ازین سان مشکلی وین زمان عمری ست تا آن دل برفت از پیش من کو دل من کو دل من وا دل من وا دلی ای جلال! از دل طمع بردار کاو شد غرق عشق زان که این دریای بی پایان ندارد ساحلی جلال عضد یزدی