جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۶۸: بده ساقی شراب لایزالی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بده ساقی شراب لایزالی به دست عاشقان لاابالی تموّج فی السّفینَه بَحرُ خَمر کاَنَّ الشّمس فی جَوف الهلالِ مبادا چشم ما بی باده روشن مبادا جان ما از عشق خالی به چشم خفته شب کوته نماید سَلوا عَن مُقلتی طولَ اللّیالی همه چیزی زوالی یابد آخر وَ عشقی قَد تبرّء عَنْ زَوالی مگر بگذشته ای بر خاک کویش که جان می بخشی ای باد شمالی ز بی خویشی نمی دانم پس و پیش وَ ما اَدْریٰ یمینی عنْ شِمالی اگر در آب باشم ور در آتش خیالُک مونسی فی کلّ حالی اردتُ المالَ مالی غَیرَ قلب و هذا القلبُ فی دُنیای مالی چرا از دوستی دل برگرفتی اگر نه دشمن جان جلالی جلال عضد یزدی