جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۵۹: ز سودای گل سوری ز عشق روی گلناری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز سودای گل سوری ز عشق روی گلناری من و بلبل به سر بردیم عمری در گرفتاری ز هجران پیش چشم خود جهان تاریک می بینم نمی دانم که روز روشن است این یا شب تاری؟ شدی غایب دمی با من خیالت خلوتی دارد که خالی نیست از چشمم دمی در خواب و بیداری دل از دستم برون بردی و از پایم درآوردی کنون دستم نمی گیری ندانم تا چه سر داری؟ از آن رو مردم از چشم تو خواهد وصف رخسارت که مردم را بود آیین پری خوانی به بیماری صبا! من رخت بربستم امانت جان شیرین را به دستت می سپارم تا به دست دوست سپاری مرا مگذار سرگردان و از من برمگردان سر مرا بنگر بدین زاری مکن آهنگ بیزاری کسی را کز همه عالم امیدی نیست جز بر تو چنان امّید می دارم که ناامّید نگذاری چو زلفت سر ببازم تا بیابم وصل رخسارت برآنم کاندرین سودا برآرم سر به عیّاری مرا یاری ست کز یاران به یاری می ستاند جان ز یاران با چنین یاری که را یارا بود یاری جلال! آخر نگفتم کز پی خوبان مرو چندین کنون خواری که می بینی به صد چندین سزاواری جلال عضد یزدی