جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۰: زلف تو خورشید را در سایه پنهان می کند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زلف تو خورشید را در سایه پنهان می کند روز روشن با شب تاریک یکسان می کند گل چو می بیند که رویت بوستان افروز شد قرب یک سال از خجالت ترک بستان می کند از چه شد زلف تو در بند پریشانی خلق چون همه روزه رخت با مردم احسان می کند ز آه من زلف کژت در تاب شد وین نیست راست گر به هر بادی زما خاطر پریشان می کند من هم اوّل ترک جان کردم چو دانستم که نیست عاشقی کار کسی کاندیشه از جان می کند بر لب لعلت دمیده خطّ سبزت گوییا خضر مسکن در کنار آب حیوان می کند تشنگان را جان رسیده بر لب و خضر خطت آب حیوان دارد و از خلق پنهان می کند از گریبان تا نمودی چهره هر شب تا به روز آفتاب از شرم تو سر در گریبان می کند از گلستان رخت چون یاد می آرد جلال خار مژگانش جهانی را گلستان می کند جلال عضد یزدی