جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۹۷: من سرو ندیدم که به بالای تو ماند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من سرو ندیدم که به بالای تو ماند بالای تو سروی ست که گل می شکفاند مگذار که این عاشق دلسوخته بی تو یک لحظه بماند که به یک لحظه نماند ترسم که به کام دل دشمن بنشینم تا آن که فلک با تو به کامم بنشاند فریاد که از تشنگی ام جان به لب آمد کس نیست که آبی به لب تشنه چکاند ترسم که یک امشب که تو در خانه مایی از بوی سر زلف تو همسایه بداند فریاد که بیداد ز حد بردی و از تو فریاد رسی نیست که دادم بستاند وقت است که بیدار شود دیده بختم وز چنگ غم و درد و عذابم برهاند دیوانه در سلسله گر بوی تو یابد دیوانه شود سلسله در هم گسلاند مشتاق پریشان که دلش پیش تو باشد خواهد که کند صبر ولیکن نتواند آسان شود این مشکل و روشن شود این شب کاحوال جهان جمله به یک حال نماند مانند جلال آنکه به سختی بنهد دل هم عاقبتش بخت به مقصود رساند جلال عضد یزدی