جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۵۱: دوش در سودای او بر من به بیداری گذشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش در سودای او بر من به بیداری گذشت روز روشن گشت و بر من چون شب تاری گذشت از حساب زندگانی کی برد عمری که آن گاه در جان کندن و گاهی به بیماری گذشت بر رخ چون زعفرانم اشک گلناری چکد در دلم هر گه که آن رخسار گلناری گذشت عشق شور آغاز کرد و عقل را تمکین نماند روزگار مستی آمد دور هشیاری گذشت باد فردوس است یا بوی خم گیسوی دوست یا برین در کاروان مشک تاتاری گذشت گر بنالد همچو بلبل در قفس عیبش مکن عاشق بی دل که عمرش در گرفتاری گذشت عمر شیرین را به تلخی بگذرانیدی جلال ای دریغا! عهد آسانی به دشواری گذشت جلال عضد یزدی