بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۲۰: خامشنفسی خفت گوینده ندارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خامش نفسی خفت گوینده ندارد لبهای ز هم واشده جز خنده ندارد پرواز رسایی که بنازیم به جهدش چون رنگ به غیر از پر برکنده ندارد خواهی به عدم غوطه زن و خواه به هستی بنباد تو جز غفلت یابنده ندارد معیارتک و تاز من و ما ز نفس گیر جز رفتن ازین مرحله آینده ندارد موج و کف دریای عدم سحرنگاری ست نادار همه دارد و دارنده ندارد از دلق گشودیم معمای قلندر پوشیدگی این است که کس ژنده ندارد سیر خم زانو به هوس جمع نگردد نامحرم معنی سر افکنده ندارد همواری و صحرای تعین چه خیال است این تختهٔ نجار جنون رنده ندارد زین گردش رنگی که جبین ساز تماشاست آن یست که صد جامهٔ زببنده ندارد معشوق مزاجی ست که این باغ تجدد یک ربشه به جز سرو خرامنده ندارد جمعیت دل خواه چه دنیا و چه عقبا موج گهر اجزا ی پراکنده ندارد بیدل سخن این است تأمل کن و تن زن من خواجه طلب مردم و او بنده ندارد بیدل دهلوی