بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲۹: نقاش ازل تا کمر مو کمران بست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نقاش ازل تا کمر مو کمران بست تصویر میانت به همان موی میان بست از غیرت نازست که آن حسن جهانتاب واگرد نقاب ازرخ و برچشم جهان بست شهرت طلبان ! غرهٔ اقبال مباشید سرهاست در اینجا که بلندی به سنان بست سامان کمال آن همه بر خویش مچینید انبوهی هر جنس که دیدیم دکان بست منسوب کجان معتمد امن نشاید زآن تیر بیندیش که خود را به کمان بست ترک طلب روزی از آدم چه خیال است گندم نتوانست لب از حسرت نان بست مردیم وزتشویش تعلق نگسستیم بر آدم بیچاره که افسار خران بست ؟ چون سبحه جهانی به نفس کلفت دل چید هرجاگرهی بود براین رشته میان بست هر موج در این بحر هوسگاه حبابی ست پنسان همه کس دل به جهان گذران بست کس محرم فریاد نفس سوختگان نیست شمع از چه درین بزم به هر عضو زبان بست عمری ست ز هر کوچه بلند است غبارم بیداد نگاه که بر این سرمه فغان بست بیدل همه تن عبرتم از کلفت هستی جز چشم ز تصویر غبارم نتوان بست بیدل دهلوی