بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۳: در گلستانیکهگرد عجز ما افتاده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در گلستانی که گرد عجز ما افتاده است همچو عکس ازشخص ، رنگ ازگل جدا افتاده است بسکه شد پامال حیرانی به راه انتظار دیدهٔ ما، بی نگه چون نقش پا افتاده است ما اسیران از شکست دل چسان ایمن شویم بر سر ما سایهٔ زلف دوتا افتاده است نیست خاکی کز غبار عجز ما باشد تهی هرکجا پا می گذاری نقش ما افتاده است گاهگاهی ذوق همچشمی ست ما را با حباب در سر ما نیز پنداری هوا افتاده است از طلسم مل که تمثال حبابی بیش نیست عقده ها در رشتهٔ موج بقا افتاده است کو دم بیباکی تیغی که مضرابی کند ساز رقص بسمل ما از نوا افتاده است سبزه وگل تا به کی بوسد بساط مقدمت از صف مژگان ما هم بوریا افتاده است ازگل تصویر نتوان یافت بوی خرمی رنگ ما از عاجزی بر روی ما افتاده است جادو منزل درتن وادی فریبی بیش نیست هرکجا رفتیم سعی نارسا افتاده است این زمان از سرمه می باید سراغ دل گرفت جام ماعمری ست از چشم صدا افتاده است گر فلک بیدل مرا بر خاک زد آسوده ام می کند خوب فراغت سایه تا افتاده است بیدل دهلوی