بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۸: زندگی را شغل پرواز فنا جزوتن است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زندگی را شغل پرواز فنا جزوتن است با نفس ، سرمایه ای گر هست ازخود رفتن است نبض امکان را که دارد شور چندین اضطراب همچو تار ساز در دل هیچ و بر لب شیون است بگذر از اندیشهٔ یوسف که درکنعان ما یا نسیم پیرهن یا جلوه ی پیراهن است هیچکس سر برنیاورد ازگریبان عدم شمع این پروانه از خاکستر خود روشن است از فسون چشم بند عالم الفت مپرس انکه فردا وعده ام داده ست امشب با من است جزتعلق نیست مد وحشت تجرید هم هرقدر از خود بر آیی رشتهٔ این سوزن است نقش هستی جز غبار دقت نظاره نیست ذره را آیینه ای گر هست چشم روزن است بر جنون زن گر کند تنگی لباس عافیت غنچه را بعد از پریشانی گریبان دامن است غیر خاموشی دلیل عجز نتوان بافتن شعلهٔ ما، تا زبان دارد سراپا گردن است شوق ما را ای طلب پامال جمعیت مخواه خون بسمل گر پریشان نقش بنددگلشن است آن گرانسنگی که نتوان از رهش برداشتن چون شرر خود را به یک چشم از نظر افکندن است لاله سودایی ست بیدل ورنه هر گلزار دهر هرکجا داغی ست چشمش با دل ما روشن است بیدل دهلوی