بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۱: به عجزیکه داری قویکن میان را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به عجزی که داری قوی کن میان را به حکمت نگردانده اند آسمان را روان باش همدوش بی اختیاری بلدگیر رفتار ریگ روان را نفس گر همه موج گوهر برآید ز دست گسستن نگیرد عنان را درین انجمن ناکسی قدر دارد زکسب ادب صدرکن آستان را به عرض هنر لب گشودن نشاید ز چیدن میاشوب جنس دکان را چه دام است دنیا، چه نام است عقبا تو معماری این خانه های گمان را کسی بار دنیا نبرده ست بر سر ز تسلیم بوسی ست سنگ گران را به وهم تعین رمید ازتو راحت ز پرواز پر داده ای آشیان را به معرج دولت مکش رنج باطل کجیهاست در هر قدم نردبان را تنک مایهٔ فقر دارد سعادت هماگیر بی مغزی استخوان را ز لفظ آشنا شو به مضمون نازک کمر حلقه کرده ست موی میان را حسابیست در اتفاق دو همدم عددهاست واحد زبان و دهان را ز خودداری ماست محرومی ما برون رانده خشکی ز دریا کران را تمیزی نشد محو این نرگسستان ندیدن گشوده ست چشم جهان را سر وکار دنیا عیان است بیدل مکرر مکن منفعل ، امتحان را بیدل دهلوی