ملا مسیح پانی پتی
رامایانا | رام و سیتا
پادشاهی دادن رام ببیکن را و رفتن در شهر لنکا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنین گویند روز فتح لنکا ببیکن گفت با رام صف آرا که لنکا را تماشا کرده باید درین رفتن تأمل می نشاید تفرجها بسی در شهر لنکاست که شهر زر یکی از دینی هاست به گرداگرد او زرین حصار است در و دیوار او گوهر نگار است جواب آن سخن رام گهر بار تبسم کرده داده با پرستار که چشم همتم زین سیر سیر است ترا بخشیده ام این قلعه دیر است چو بخشیدم نه اکنون زا ن رام است نظر کردن برو دانم حرام است تعال ی الله! چه خوش بود آن زمانه در آن مردان جوانمرد و یگانه چهل فرسنگ آن شهر از زر ناب مرصع از جواهرهای شب تاب به دم بخشید زآن دیگری کرد دگر ره بر زبان نامش نیاورد کنون کس را اگر بخشند یک خس ستانند این جهان هر بار واپس ببیکن یافت رخصت رفت در شهر بنوشد جانشین زهر پا زهر به تخت زر به سر بنهاد افسر برادر شست بر جای برادر زمشرق تا به مغرب نره دیوان شده فرمانبرانش از دل و جان جهان از دیرگاه این اسم دارد کهن را بدرود، نو را بکارد فلک را غم ز مرگ هیچ کس نیست دلش را جز دل آزاری هوس نیست کدامین کس برای خویشتن زیست که زد خنده سحر گه، شا م بگریست غم و شادی و مرگ و زندگانی شب و روزاند با هم تو أمانی ملا مسیح پانی پتی