فرخی یزدی
غزل ها
شماره ۱۶۴ - در زندان قصر: ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم وین قدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم میر میراث خوران هم نشوم تا گویم مردم از جور بمیرند که من میر شوم منم آن کشتی طوفانی دریای وجود که ز امواج سیاست ز بر و زیر شوم گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به که من از راه خطا صاحب تأثیر شوم پیش دشمن سپر افکندن من هست محال در ره دوست گر آماجگه تیر شوم غم مخور ای دل دیوانه که از فیض جنون چون تو من هم پس از این لایق زنجیر شوم شهره شهرم و شهریه نگیرم چون شیخ که بر شحنه و شه کوچک و تحقیر شوم کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم فرخی یزدی